عشق غیر منتظره پارت۳۰

هندر: گروه ها دو نفره هستن چادر ها هم برای دو گروه ساخته شده یعنی دو گروه 2نفره داخل یه چادر و در ضمن خودتون گروه هاتون رو انتخواب میکنید

اوین: لعنتی...من نمیتونم بیام...قراره بریم سانفرانسیسکو

امیل: حیف شد...بکی تو با من هم گروهی میشی؟

بکی: معلومه!

دامیار: من و آنیسا هم با هم تو یه گروهیم

آنیسا: آره...دامیان تو چی؟

دامیان: خب من...

امیلی: معلومه که اون میخواد با من هم گروهی بشه...مگه نه دامی؟

دامیان: ها؟

جاناتان: آنیا خانم با من هم گروهی میشید؟

آنیا: خب من...
ذهنش: یکی دیگه...لطفا

ذهن آنیسا: این یکی از لحظه های حیاطی بین مامان و بابامونه داداشی اینجا مامان برای اولین بار عشق به بابا رو حس میکنه

دامیار: ایول!

ذهن دامیان: نمیتونم تحمل کنم...اون با یه پسر دیگه باشه...ولی آخه...

امیلی: دامی جون؟ هم گروهی من میشی؟

دامیان امیلی رو پس میزنه و میره کنار آنیا و دستشو رو شونش میزاره و به جاناتان میگه

دامیان: آنیا هم گروهی منه

جاناتان که از عصبانیت قرمز شده بود گفت: اون باید قبول کنه!

آنیا اول یکم شکه و قرمز میشه و چند ثانیه با قیافه ی خیلی کیوتی نگاهش میکنه اما بعد دستشو به معنی آره👍میاره بالا و با چشم های ستاره ای میگه...

آنیا: معلومه!

هندر: زمان تمومه...انگار تنها نفراتی که موندن امیلی و جاناتان هستن...خب پس شما هم با هم همگروه هستید...راستی لباس هم هرچی خواستید بپوشید

وقتی هندرسون رفت...
دیدگاه ها (۲)

وای🤣🤣🤣 ساکورا غش کرد🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

این خیلی حق بود

عشق غیر منتظره پارت ۲۹

عشق غیر منتظره پارت25

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط